×

جستجو

ترس‌نامۀ حافظ- ۷

خاتمه

 

ترس

 

انسان بیچاره و وامانده در جهانی سرگردان است که از در و دیوارش ترس می‌بارد. چه چیز است که انسان بتواند بر آن تکیه کند؟ چه پناهگاهی در برابرِ این ترس‌ها می‌تواند بیابد؟ حافظ از بسیاریِ این ترس و هراس‌‌های آدمی یاد کرده است. عباراتِ هولناکِ حافظ تصویرِ تاریخیِ هراس نزدِ ایرانیان است. گوشه‌ای از جهانِ حافظ سراسر «بلا و حادثه و فتنه و آشوب» است و غرقۀ «طوفان و سیل و گرداب و تندباد».

 

واژگانِ‌ حافظ برای شرح این حالِ بیم‌ناک «ترس، بیم، هول، باک، غم، اندیشه، پروا، نگرانی، وحشت» است؛ ترس و گریز از «خواب، خیال، سراب، آتش، باد، دریا، تیغ، غول، فریب، دزد».

 

می‌توان این ترس‌ها را در چهار دسته گنجاند: ترس از خود؛ از غیب؛ از اجتماع؛ از جهان. نخست ترس‌هایی است که بیشتر با خودِ انسان در ارتباط است مانندِ ترس از تنهایی. این ترس‌ها ویژۀ دیوان و فرهنگِ حافظ نیست، اما حافظ بیانی حافظانه از این ترس‌ها بر جای نهاده است: مانندِ «بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ».

 

دوم ترس‌هایی وابسته به غیب است؛ ترس از روزِ جزا و بخت و قضا. این ترس‌ها به‌ قانون و قاعده‌ای خارج از این جهانِ مادی برمی‌گردد. این دسته از ترس‌ها وابسته به اعتقاداتِ غیبی هر فرهنگ است. هر چند ممکن است مشترکاتی با دیگر فرهنگ‌ها داشته باشد.

 

هراسِ سوم هراس از قاضی و محتسب و نام و ننگ است. ترس از دیگرانی که در جهان حاضرند. دسته‌ای از این ترس‌ها کاملاً به روزگارِ حافظ برمی‌گردد؛ مانندِ ترس از محتسب. هر چند معادلِ اینها هنوز هم در فرهنگ‌ها یافت می‌شود.

 

آخرین دستۀ ترس‌های حافظ ترس از جهان و طبیعت است. در این دسته ترس‌هایی مخصوصِ فرهنگِ ایرانی است، مانندِ ترس از خارِ مغیلان، و ترس‌هایی دیگر عمومی‌تر است، مانندِ ترس از دریا و گرداب.

 

گاهی می‌توان ترسی را ریشۀ ترسی دیگر دانست: ظلمت و تاریکی خود گزنده است اما ممکن است تلخیِ تاریکی به سببِ بی‌خبریِ نهفته در آن باشد. غفلت از فرصت‌ها ممکن است به ناکامی بینجامد. این چنین شاید تلخیِ ناکامی به غفلت هم سرایت کرده است. اما همیشه هم چنین نیست گاه بی‌خبری و نادانی خود تلخ است. آیا ناکامی به سببِ میرا بودنِ انسان گزنده است؟ یا خود تلخ و دردناک است؟

 

ترس‌هایِ حافظ با بسیاری از حذرها در آموزه‌هایِ دینی مطابقت دارد. این چندان از حافظِ چهارده روایتِ قرآن دور نیست، مانندِ ترس از ظلمت و دوزخ یا ترساندن از روزِ جزا. در این میان تفاوت‌هاست که پرسش‌برانگیز می‌شود. در تصاویرِ هولناکِ قیامت زلزله از عناصرِ اصلی است. ایران‌زمین و البته شهرِ شاعر، شیراز، هم زمین‌لرزه‌های بسیار به خود دیده‌اند؛ با این حال نامی از زمین‌لرزه در دیوانِ حافظ نیامده است.

 

آگاهی از ترس

 

حافظ با چنین افعال و اصواتی هشدار داده است: «وای، هان، زنهار، هش دار، سهومکن، هشیارشو، بیدارشو، مبین، ببین، دریاب، فرصت دان، غنیمت شمر، از دست مده، تکیه مکن، اعتماد مکن، بیا، نگذار، مشو، پنهان کن، مفکن، بترس، ترسم، نگران باش».

 

چارۀ ترس

 

پرسش اساسی این است که آیا در نظرِ‌ حافظ باید از این ترس‌ها گریخت؟ حافظ بخشی از درمانِ ترس را در فراموشی و رهایی از اندیشه یا همان ترس می‌داند. درست مانندِ بندبازی که بر فرازِ ریسمانی است و نباید به ترس‌هایش بهایی دهد. بخشی از وجودِ آدمی ملامت‌گر و پندآموز است و همواره او را از خطرات باز می‌دارد. در نظرِ حافظ می‌توان گاه از این ملامت و سرزنش نیندیشد و خطر کرد.

 

درآستانِ جانان از آسمان میندیش/ کز اوج سربلندی افتی به خاکِ پستی

 

نادیده گرفتنِ این ترس‌‌ها چندان آسان نیست. از نظرِ حافظ زندگی راهی است دراز و سراسر خطر. آدمی خود این وادیِ خطر را برگزیده است. باید از این منزلِ بلا به منزلی دیگری رفت؛ منزل‌هایی سراسر بلا به درازیِ عمر.

 

مگر به تیغِ اجل خیمه برکنم وَر نی/ رمیدن از درِ دولت نه رسم و راه من است

 

توصیۀ حافظ این است که در این وادی تنها گام نزنی و دست به دامانِ بزرگانی چون خضر و نوح شوی. خضر همت می‌رساند و دستگیری می‌کند یا همراهی می‌کند و راه می‌نماید. نوح در طوفانِ حوادث مدد می‌رساند و کشتی‌بانی می‌کند. در سایۀ دولتِ سلیمان بلاهایِ روزگار رنگ می‌بازد. پیران و حکیمان به پند و رای و با معرفت‌شان دردِ انسان را مداوا می‌کنند.

 

مأمن و پناهِ دیگر نزدِ حافظ میکده و خرابات است. گویا مستی است که می‌تواند در برابرِ وسوسۀ عقل مقاومت کند و فقط با بدنامیِ مستی و خرابی می‌‌توان از اندیشۀ خود رها شد. پناهِ دیگر عشق است. گویا همین عاشقی بر جمال سببِ آفرینشِ آدمی بوده است؛ که فرشتگان خود مفتونِ جلال‌اند. نزدِ حافظ آدمی اوست که بر سرِ عشقی باشد و ترسی به خود راه ندهد.

 

فتنه می‌بارد از این سقفِ مقرنس برخیز/ تا به میخانه پناه از همه آفات بریم

 

عشقت رسد به فریاد اَر خود به‌سان حافظ/ قرآن ز بَر بخوانی در چهارده روایت

 

عاشق شو ارنه روزی کارِ جهان سرآید/ ناخوانده نقش مقصود از کارگاهِ هستی

 

ترس‌های عاشقانۀ حافظ

 

گویا وقتی سخن از عشق است حافظ از سرهایِ بریده و تیغ‌هایِ برکشیده نمی‌ترسد. گویا حافظ عاشقِ ترس‌هاست. سیاوش‌وار گام در آتش می‌نهد، اما نه در پیِ نام و ننگ. زلیخاوار پیراهنِ عصمت می‌درد تا به چیزی دیگر برسد. گویی حافظ عاشقانه بر فرازِ ترس‌هایِ زاهدانه ایستاده است. او معنایِ هستیِ آدمی را پشتِ سر نهادنِ پرهیزها و روی نهادن به وادیِ خطر می‌داند. نزدِ او آدم همان کسی است که نمی‌ترسد و بهشت را به دوگندم می‌فروشد. در این وادی تصاویرِ هولناک دستیارِ بیانِ جلالِ عشق است. این چنین در دیوانِ حافظ دره‌های ترس و مُغاک‌های اندیشه سرشار از زیبایی و عشق و امید می‌شود.

اشتراک مطلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط
سلسله نشست‌های نقد و بررسی کتاب: تأثیر هخامنشیان در دریای سیاه
زمان: شنبه، ۲۹ اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۰-۱۲ مکان: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، سالن ادب
بررسی کارنامه‌ی تاریخ‌نگاری دکتر سهراب یزدانی
زمان: شنبه ۲۹ اردیبهشت ماه ۱۴۰۳، ساعت ۱۷ مکان: خیابان ویلا، نبش خیابان ورشو، خانه‌ی اندیشمندان علوم انسانی
تاریخ هنر: مفاهیم اصلی | پاره‌ای دیگر از کتاب‌نگاشت توضیحی نظریه‌های تاریخ معماری و هنر
مهرداد قیومی بیدهندی
در این کتاب، بیش از دویست مفهوم اصلی تاریخ و مباحث نظری هنر و فرهنگ تجسمی به‌صورتی روشمند و سامانمند و بحث‌انگیز گرد آمده است....
دست‌خط آدمی | گزیده‌ای از «وعده‌ی دیدار در تاریخ: شکل‌هایی از مواجهه با کتاب‌های دست چندم»، نوشته‌ی سیدفرزام حسینی
«دست‌خط آدمی، امضای او، برای من نشانی از حیات است، حیاتِ کتاب و لمس دستی از گذشته، که وقتی کتاب را ورق می‌زنم، یقین پیدا می‌کنم پیش از من دست‌کم یک نفر این کتاب را اگر نخوانده، حداقل تورق کرده، و این حیات فرضی اما حتماً حقیقی، ماشین تخیلم را به راه می‌اندازد. زمان را برش می‌زنم و مکان را می‌گردم در گذشته به دنبال کسی که این کتاب دستش بوده و هم‌زمان آینده را هم خیال می‌کنم که این کتاب در دستِ دیگری خواهد بود و آیا او هم به من فکر خواهد کرد؟

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر